سلااااااااااااااااااااااااام
میگیرد از این شهر دلم گاه گداری ..........
هوهوی باد که طنین انداز شد و گوشواره های درختان را تکان داد پاییز در زد که من آمدم .....
خوش آمدی؟ شاید گفتم چرا آمدی ؟ دلم گرفته بود گرفته تر از همیشه شد .پاییز شد ...........
هواشده کمی سرد؟ نه این شعری از بچگی بود ..........................................................
آنقدر دلم پر درد است که سردی و گرمی مفهومی ندارد ..... می جنگم هر روز با مرگ می جنگم هر وقت که اسمارتیز می خورم یعنی هر روز صبح و شب که می خورم با خودم می گم چرا می خوری ؟
این دنیای بی وفا و فانی ارزش جنگیدن رو داره ؟ خورشید یواشکی گوشه ای از ابر را کنار زده و به ما نگاه میکنه . ............سرم رو که بلند کردم تا نگاهش کنم شاید خجالت بکشه از این کار .........تاپ خوردم به یک علامت راهنمایی رانندگی سر خیابان فرعی به اصلی تو یه کادر قرمز زده بود ایستتتتتتتتتتتتت
سرم درد گرفت آخ یواشتر هم می شد گفت ایست دعوا که نداشتیم .....................خل نشدم
از روی سیم برق یا کریم تنهایی هو کشید و پرید
کلاغ سیا روی شاخه برگ ریخته ی کچلی نشسته بود و بی خودی قار قار می کرد و انگار به من می خندید من هم به او خندیدم
ساعت هفت و نیم صبح بود یه روز دیگه شروع شد باز مردم من و این شهر شلوغ
این شهر هزار کوچه که دیگه مردی توش نیست !!!!!!!!!!!!!
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
کار کار کار کار امروز هم کار مثل دیروز خداییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییاااااااااا
فریاد از این بی داد
خل نشدم دل گیر شدم از این همه نارفیقی دروغ ریا نامردی
چرا برای زنده بودن می جنگم چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خدایا دوستت دارم دوستم داشته باش
دوستم داری ؟

نظرات شما عزیزان: